مبادا کار نیکت دجله اندازیست!
آن شنیدی ؟ ، مرد ، نیکو کار بود؟
بهر یاری کردنش خوش حال بود ؟
دجله می انداخت نانِ مانده خشک
تا جهان بر خود بگیرد بویِ مشک
قوتِ ماهی ها شود این نان در آب
تا بیا سا ید از ا ین کارِ ثواب
از قضا آن سویِ دجله فردِ پیر
رویِ پایش بود نان می کرد سیر
گفت سعدی دجله دِه کارت نکو ست
ره کشاید در بیابان بهرِ دوست
لیک من پرسم ز تو این نکته بیش!؟
از کجا دانی نیارد ظلم پیش ؟
گویمت گیرم ، پذیرم ، حرفِ تو
دور دانم ، پو چی از آن ،ظرفِ تو
طی کنم راهِ تفکر را مدام
سخت محکم باشم اندر این مرام
از قضا روزی شود روشن ضمیر
نیست گندم، کاه و ِگل بوده خمیر
خشت اول کج شده از ابتدا
ریز آن دیوار کج ! تا انتها!
تا ببینی پشتِ آن دیوار چیست
آن حقیقت پشت این دیوا ر نیست
جمله باطل بوده ، این فکرِ تباه
کرده ای مالِ حرامی را مباح
زندگی را داده ای بر باد ، پاک
بر نخواهی گشت ، تا گویی چه باک
آن زمان می گویی : ای شانش خراب ؟
این چه شانسی بود کرده دل کباب؟
ما رهانیدیم آن فرِد فقیر
دل خو شی آورد آن کارِ حقیر
او زمانی در جهان قدرت بِبٌرد
معتبر گشت ، هزاران سَر سپرد
یا ، نشاندیم آن درختِ پر ز بار
هدیه ای بر مردم و این روزگار
آن درخت افتا د رویِ آن یتیم !
زخم شد مرگ آور و ، دور از حکیم
لیک اینک گشته روشن کا رِ ما
بانی مرگ است حالِ زار ما
پس بخواهم باوری باور کنم
عقل و هوش مر دگان یا ور کنم
مبتنی بر احتمال است صحت اش
آن چنا نی نیست ، ارج و دقتشَ
هر سخن را نکته هایی و افر است
هر کسی راهت نرفته کافر است ؟!
" مقتدا "هر گز نگو باور مراست!َ
در زمان ،بس نکته یِ کج گشته راست!
پر معنی و زیبا بود